من که حرف دلم رو می گفتم
به تو که پاره ی تنم بودی
چند روزیست عجیب سردردم
کاش قرص مسکنم بودی
خسته ام از تمام دل هایی
که برایم شبیه یک سنگند
از همین چند رنگی مردم
که برام ظاهرا دل تنگند
با همین لنز و عینک دودی
روشنی را سیاه می گیرند
دوستانی که عشق پاکم را
با هوس اشتباه می گیرند
رفته بودم کنار حوض عصری
عاشقانه نگاه می کردم
یک نگاهی به عکس تو در آب
یک نگاهی به ماه می کردم
دلم از دوری تو پر خونه
بغض توی گلومه همسایه
مادرم حرص می خوره میگه
غصه کمتر بخور می آیه
پدر از تو تراس می گوید
دست به ماهیت نزن می میره
پیش چشمم یهو سیاهی رفت
این غروبی چقدر دل گیره
پدر من نوازشم می کرد
پسرم! چای را نخور سرده
غم عالم دوباره روی دلم
آه دنیا چقدر نامرده
گوش من بود و حرف زیبایش
و نگاهم به حوض ماهی بود
وای از این چند رنگی مردم
پیش چشمم فقط سیاهی بود
سلام بر استاد بزرگوار
بچه که بودیم غم و غصه هامون همش روی پدر و مادرمون هوار بود...
الان هر چقدر هم غصه داشته باشیم کسی نگرانمون نمیشه...
این ترانه ی زیباتون من رو یاد روزای کودکی انداخت وگرنه الان تمام بغض و غمها رو باید سکوت کنیم...
قلمتون جاودانه.
سلام خیلی لطف فرمودی به ترانه من سر زدی و اون را با تمام وجود بر دلت نشوندی ممنونم عزیز
سلام دکتر
روزنامه ها رسید خدمتتون؟
سلام بله خیلی ممنونم امروز پنج شنبه رسید
سلام بر طالبی
بازم گل کاشتی م
سلام بزرگواری
دنیا خیلی نامرده....
سلام استاد زِیبا خواندمتان
اطلاعاتی درباره انتشارات گاتا دارید؟
سلام ممنونم....خیر ندارم
سلام
یک طنز اجتماعی بعد از چند شعر عاشقانه،بد نبود...!
همچنان منتظر اشعار عاشقانه وبلاگ قبلی هستم....
سلام خیلی عزیز و بزرگواری
سلام خیلی قشنگ بود
سلام بسیار ممنونم