خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

رزم رستم و اسفندیار

رزم نامه رستم و اسفندیار

چنین گفت رستم به اسفندیار     /   تو که مانده ای در کف یک نهار

نه تو می توانی دو تا ها کشی      /  نه که آب بینیتو بالا کشی

برو بچه داتی تو شیرت بخور   /    بیاید هر آشغالی گیرت بخور

برو زیر ابروتو بردار ها        /    که می آید از تو همین کارها

برو یقه وا کن برای ننه ت   /       بپوش این تی شرتو برای زنت

تو کی باشی ای لاشی بی حیا    /    بخواهی ببندی دو دست مرا

حواست رو جمع کن که من زوری ام  /  بگم این رو که من پیام نوری ام

نترسیداز آبا و اجدادی اش    /   ز رستم و یا رستم آبادی اش

چنین پاسخ آورد اسفندیار        /  که این حرف ها می زنی تو چکار

اگر فکر کردی که گردن کشی    /  نه جانم تو از صد هزاران ششی

من آن شیر و تو روبهی ای رسی / گمان می کنی که به من می رسی

ولی بشنو این پندهای اسی   /   بیا جنگ را بی خیالش رسی

اگر فکر کردی که هستی زرنگ  /  و گر دوست داری بیایی به جنگ

بگم با اشاره فقط با نگاه    /  بریزند به رویت سران سپاه

همین گیو و گودرز و فرخنده توس  / بیفتند پی تو شبیه خروس

بگم تا همه لات و لوت محل    / بیایند و وارد شوند در عمل

بگم تا ز قزوین بیاید سوار  /  که یک لحظه از تو در آرند دمار

بگم تا همین بچه رفسنجونیا /  به یاری این بچه کرمونیا

بیایند و در خانه جایت دهند   /  خوراکیه نیرو زایت دهند

مگر دوست داری دیالیز شی /  خدایی نکرده شما چیز شی

نکن کاری ای رستم  پهلوان/  بیاید به جوش خون من این زمان

برو بچه جان فکرآینده باش  /  به فکر خود و فکر این بنده باش

برو زن بگیر آخه عاقل بشو    /  اگر ناقص هستی تو کامل بشو

چو بشنیدقزوین سرش خیره گشت/توگویی دوچشمش پرازشیره گشت

که فهمید اگر گیو و توس از سپاه  /  کنند حمله گردد اسیر و تباه

ندارد تحمل ز کرمان و دود   /  به یک مرتبه فکر آشتی نمود

به حرف اسی رستم آرام شد    /  چو مرغی اسیر همین دام شد

چنین گفت به او  ای یل نامدار    / که من اسبم و تو به رویم سوار

چرا جنگ و دعوا مگر ما خریم    / من و تو دلیران این کشوریم

تو یادت می آید که در سیستان     / بپرسیدی از من دوتا چیستان

ندادم جوابی که پیروز شی      / میان بر و بچ دل افروز شی

چنان حرف های رسی گل نمود    / که اسفندیار از بغل شل نمود

سپس آن دو تا میوه را قاچ کرد    / سر کفت او را دو تا ماچ کرد

به پا در میانی گودرز و توس   / رخ هم دگر را نمودند بوس

به پایان رسید جنگ و دعوایشان   / خجالت کشیدند ز حرف هایشان

ترانه 2

دم غروبه قهوه روی میزه               مثل همیشه منتظر می مونم

تا تو بیای میرم یه گوشه دنج         پیامکای خوبتو بخونم


پیام اولی رو که میبینم                 قشنگ و عاشقونه چون همیشه

پیام دومی برام عجیبه                 خدا وکیلی باورم نمیشه


پیام آخریت که آتیشم زد              نوشته بودی عاشق چشاشم

نوشته بودی که ببخش عزیزم        می خوام برم با یکی دیگه باشم


برو ولی بهت بگم که عمرا             من دیگه عاشق چشات نمیشم

تو بازی زمونه آخه عمدا                  به خاطرت من دیگه مات نمیشم


من نمی گم تموم مردم میگن        توقفت مانع کار و کسبه

فوری میرم سراغ میز قهوه             آخ که چقدر بدون تو می چسبه

ترانه


من که حرف دلم رو می گفتم

به تو که پاره ی تنم بودی

چند روزیست عجیب سردردم

کاش قرص مسکنم بودی

خسته ام از تمام دل هایی

که برایم شبیه یک سنگند

از همین چند رنگی مردم

که برام ظاهرا دل تنگند

با همین لنز و عینک دودی

روشنی را سیاه می گیرند

دوستانی که عشق پاکم را

با هوس اشتباه می گیرند

رفته بودم کنار حوض عصری

عاشقانه نگاه می کردم

یک نگاهی به عکس تو در آب

یک نگاهی به ماه می کردم

دلم از دوری تو پر خونه

بغض توی گلومه همسایه

مادرم حرص می خوره میگه

غصه کمتر بخور می آیه

پدر از تو تراس می گوید

دست به ماهیت نزن می میره

پیش چشمم یهو سیاهی رفت

این غروبی چقدر دل گیره

پدر من نوازشم می کرد

پسرم! چای را نخور سرده

غم عالم دوباره روی دلم

آه دنیا چقدر نامرده

گوش من بود و حرف زیبایش

و نگاهم به حوض ماهی بود

وای از این چند رنگی مردم

پیش چشمم فقط سیاهی بود